خسته و راحت

جایی که من خودمونیَم

خسته و راحت

جایی که من خودمونیَم

۲۲ مطلب توسط «...naab...» ثبت شده است

۲۰آبان

شـــرح داغِ دلِ پــروانه چو گفتم باشمع

آتشی در دلــش افکنـدم و آبـَش کردم

"فرّخی یزدی"

...naab...
۱۰شهریور

چند لحظه نزدیک یک ساعت بنشینید(طوری که صدای تیک-تاک)ساعت رو بشنوید

به صدای ساعت خوب توجّه کنید بعد از اون ذهن خودتون رو مشغول چیز دیگه ای بکنید...

اگر توجّه کرده باشید می بینید که صدای ساعت کم-کم،کمتر و کمتر میشه...

:::::::

ما هم اگر حواسمون به اطرافیا نمون نباشه هیچ وقت هم صدا شون رو نمی شنویم...

فقط کافیه چند لحظه خوب گوش کنیم به  حرف هایی که نا به حال نشنیدیم...

...naab...
۳۱مرداد
نمیدونم درک میکنید خیلی از حرف ها حکایت نمکِ روی زخم رو برامون دارند.
و خیلی ها سعی دارند شوری نمک رو بیشتر کنند.
بیشتر و
بیشتر...
خیلی وقت ها هم از فرت
زیادی دروغ هاشون خنده
ام میگیره(من)!
و...
(البته شاید جای تعجب داشته باشد که استثنا ادبیات این پست کمی با قبل فرق دارد!که آن هم بماند...)
...naab...
۳۰خرداد

بازی های کودکانه...یادش بخیر...

در کوچه ای سر سبز...مسافتی نه چندان بلند...

اطراف کوچه را شمشاد های زیادی محاصره کرده بودند...

کودکانی که بی هیچ دوز و کلکی بازی میکردند...

نه اینکه تقلبی در کار نباشد امّا تَه ان صداقت فریاد میزد...

زندگی انجا...شــور و شــوق دیگری داشت.

امّا صــد حیف که دیگر نه از ان کودکان خبری هست نه از ان کوچه و...

حالا تمام بـــچّه های انروزها بازی های کودکی شان را به تمسخر میگیرند و...

                                                         (توصیف کوچهء حقیقی کودکی ام)


...naab...
۱۹خرداد
.:  در میانه راه 

به این اندیشیدم

ایا راه همین است؟!
 
...naab...
۲۰ارديبهشت

من از شوق بارون به دریا زدم میخوام اسمونو تماشا کنم...
...naab...