خسته و راحت

جایی که من خودمونیَم

خسته و راحت

جایی که من خودمونیَم

۲۴اسفند

خیلی سعی میکنم درموردش فکر نکنم و قبول کنم که تاریخ انقضا بعضی چیزا رسیده

(حتی الانم که دارم مینویسم،بازم مکث کردم قبل نوشتن تاریخ انقضا..چون هنوز یه گوشه ای از مغزمو قلقلک میده)

من ادمی بودم که زیاد در مورد مسائل و احساسات و اینجور چیزا صحبت نمیکردم با کسی

الانم تقریبا همونجوریم ! با یه سری تفاوتا

مثلا همین که الان اینجا مینویسم خودش یه پله س!

هربار به بن بست میخورم همین میشه تهش به نتیجه ای جز ول کردن همه چیز نمیرسم

بعضی وقتا فکر میکنم ادما میتونن کمکم کنن اگر باشن اما تمام ادمای اطرافم باعث میشن حس تنهاییم بیشتر شه،بیشتر میفهمم نه تنها تمام این مدت تنها بودم و تنهام گذاشتن بلکه سر سوزنی نمیشه حساب کرد روشون، شاید بگید همه ادما همینجورین یا رو هیچ کس نمیشه حساب کردو نباید توقعی داشته باشی،اما هر موقع میبینم تونستم یه بخش بزرگی از خلا یه ادمو پر کنمو اون نادیده اش میگیره حرصم میگیره...

چرا ادما به معنویات که مهمتر از هرچیزیه اهمیت نمیدن اونوقت به چیزایی که میدونن خیلی کوتاهه اهمیت میدن؟

چرا بعد طوفان هیچکس دیگه یادش نمیاد که چقدر اذیت شد و کی کنارش بود

من یکی از اشتباهاتم این بود که هیچوقت به هیچکدومشون نگفتم چقدر بدن! وقتی با یه سری از ادما طوری رفتار میکنی که انگار بهترین ادمه فکر میکنه از توام بهتره و تو واسش کافی نیستی:/

ادما بار سنگینشونو که نصفش مشکلات روانیشونه میندازن روو دوش دوستا و اطرافیانشون و هی سنگینترش میکنن بعدم میرن:))))) به همین راحتی

بعضی وقتا چندتا جمله قشنگم چاشنیش میکنن اما وقتی میبینی توو تمام این مدت تو چقد مایه گذاشتی و اون چقدر،میبینی تو یه بخشی از وجودخالصتو در اختیارش گذاشتی..

اما اون جز بارِ روانیش چیزی برات نذاشته و با این حال تو دوسش داری:/مسخره س

جالبتر اینکه طلبکارم هستن:) اما نمیدونن چقدر اون انرژیِ دارکی که از خودشون برات گذاشتن تحملش سخته و نمیشه ساده ازش جدا شد...چون به سبب دوست داشتنه،وارد ذهن و قلبت و همه چیت شده و تو حالا تبدیل میشی به یه افسرده مثل خودش

(همیشه دلم میخواست بتونم مثه ادمای دیگه خیلی راحت یه داستانیو از ب بسم الله تا اخرش تعریف کنم..اما متاسفانه تاحالا هیچ شنونده ای به خوبی خودم پیدا نکردم..همشون فقط میخوان خودشون حرف بزنن..مثلا داری با حس یه چیزی که اذیتت کرده رو میگی طرف دهنشو باز کرده ژست حرف زدنم میگیره که جوابتو بده که تهشم به مسائل بی ربط خودش ختم میشه:/ هووف ولش کن اصلا)


*خواستم بگم وبلاگم قراره یکم تغییر کنه.مطالبش لحن پستا و..*

...naab...
۱۷اسفند
واقعا سخته ندونی از کجا شروع کنی به نوشتن!

اوه!!!! من یک سال بود پست نذاشته بودم..اخرین پستمم توو چه روزایی گذاشتم خیلی اذیت شدم و سراسر بحران بود این یک سال
و تصمیم دارم کم کم راجع بهش حرف بزنم و تعریف کنم سو ویت فور می:))))

...naab...
۲۰دی

-اگه یروز کسی و که همیشه میخواستین داشته باشینو پیداش کنین،

و بعد مدتی به خودتون بیاین و ببینین که علاقه ی خاصی بهش دارین...

چیکار میکنین؟!

منظورم اینه که به دلتون اجازه ی دلبستن و وابستگیو میدین؟

 یا ترس یه چیزایی رو با خودتون نگه میدارین؟؟

-اصلا به نظرتون حتی داشتن همچین حسی تاثیر بدی میتونه داشته باشه؟

مثلا اگه انرژی خوب به اون رابطه بدین یا منفی، میتونه تاثیرگذار باشه؟:)))

...naab...
۰۹خرداد

حس میکنم جای خالیِ یه حس رو..

حسٌ دلگرم شدن،از بودنِ کسی شاید...

یک خلا ِ لعنتی..جای خالیِ کسی یا چیزی که نمیدونم کیه و چیه!

ولی"باید باشه"

:)

نمی دونم....!


...naab...
۱۱آبان





اگه خودتی،خودت تر باش....

بدونِ ناخالصی.......

...naab...
۱۴تیر

توهم،عادت میکنی..

به خیلی چیزا،به اینکه نمیشه و نمی تونی آدمارو تغییر بدی..

به اینکه یه وقتایی دیگه مثل قبل،از غصه هات حرف نزنی!

عادت میکنی به سکوت..

حتی به خندیدن..بی دلیل..!توهم بخند،عیب نداره اگه اطرافیان بگن دیوونه ای!مهم نیست..شاید یه وقتایی بهتراز گریه باشه!

به حرفای تکراری و آدمای تکراری عادت میکنی با چاشنیِ عذاب..

لبخند بزن،یه وقتایی حرف زدن جواب نمیده،قرارم نیست کسی که لبخندتو(شاید تلخ)میبینه غم تو لبخندتو هم بفهمه!

تو هم عادت میکنی به عادی بودن..!


:)شاید دلنوشته..!

...naab...
۲۳فروردين


ما انسان های کج فهمی هستیم
زیرا وقتی در رابطه ای شکست میخوریم
دل بستنمان را حماقت میخوانیم
و با خودمان فکر میکنیم که اگر مهربانی ها و ابراز علاقه های رابطه قبل را تکرار نکنیم
در رابطه بعدی شکست نمی خوریم ..!

اما
نمی فهمیم
که با این کار فقط
تقاص گذشته مان را
از افرادی میگیریم
که شاید بتوان عشق را با آنها تجربه کرد...

(از یک دوست)...

...naab...
۲۹آذر

دلم تنگه

برای گذشته...

برای دوستای قدیمی

برای اون وقتایی که از تهِ دل،واقعی میخندیدم

چشامو میبستم

به آرامشی که داشتم،فکر میکردم

....

اما،الان:

دلم برای دیروزم تنگ میشه

حتی برای چند دقیقه پیش...

نمیدونم زمان زود میگذره،

یا  فقط لحظه های خوش اینجوریَن

دوستام،کسایی هستن که از تهِ دلم دوسشون دارم..ولی زود رفاقتا تموم میشه

به آرامشی که به داشتنش تظاهر میکنم،افتخار میکنم...

....


...naab...